عبدالله پا روی نفس و مال دنیا گذاشته بود و از این دنیا کنده شده بود/ بعد از شهادتش همه محله عزادار شد
شیخ بهایی او را توصیف کرده و میگوید: عبدالله پسر ارشد خانواده بود. همه بچههای خانواده خوب هستند ولی عبدالله چیز دیگری بود. 33 ساله بود که به شهادت رسید. دو دختر به نامهای زینب و محدثه دارد. محدثه فرزند بزرگش 12 ساله است و زینب 3 ساله است. الان اگر در محله گشتی بزنید، میبینید اطرافیان می گویند بعد از شهادت عبدالله این محل عزادار شده است. عبدالله زمینی نبود.حاجی پا روی نفس و مال دنیا گذاشته بود و از این دنیا کنده شده بود.
او ادامه میدهد: از هیچ کار کوچکی دریغ نمیکرد. هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد و "نه" به کسی نمیگفت. همهاش فکر دیگران بود. شوخ طبع بود و بچه خشکی نبود. همانطور که با دیگران زیاد شوخی میکرد، ظرفیت زیادی هم نسبت به شوخ طبعی اطرافیان داشت. زندگی با عبدالله همه اش خاطره بود. همرزمان و همکارانش بعد از رفتنش خیلی بی تاب شدهاند، چون همه از او خاطرات زیادی دارند. دایی او بودهام و از کوچکی شاهد بزرگ شدنش بودهام. هر چی از خوبیاش بگویم کم گفته ام.
عبدالله میگفت:میرویم تا سوریه را از چنگال داعش نجات دهیم
شیخ بهایی از ماجرای سوریه رفتن عبدالله و روایاتش از حضور در صف مدافعان حرم چنین میگوید: یکسری اول رفت سوریه و برگشت. بعد از بازگشت، دیدیم این بچه مثل اسپند روی آتش است. دائم می گفت دوباره بروم. با دیدن اوضاع آنجا، طاقت ماندن در اینجا را نداشت. پدر و مادر را راضی کرد و باز هم رفت سوریه و طولی نکشید که گفتند پر زده است. وقتی بار اول از سوریه برگشت، میگفت: «جایتان خالی؛ در حرم خانم زینب(س) نماز خواندم.» مکه اش را رفت. کربلا هرسال می رفت. پیاده روی اربعین را میرفت و سوریهاش را هم رفت و زیارت کرد. چه ذوق و شوقی داشت و می گفت: «قربان مظلومیت خانم زینب(س) چقدر حرمش خلوت بود. به خاطر اوضاع جنگ حرمش زیاد زائر ندارد.» خدا انشاالله کمک کند که زودتر داعشیها و تکفیریها نابود شوند و سوریه آزاد شود و خانم حضرت زینب(س) هم تنها نباشد. وقتی میرفت، میگفت:«میرویم تا انشاالله سوریه را از چنگال داعشیها، تکفیریها، امریکاییها و اسرائیلیها نجات دهیم.»
شاید یکی از حامیان عبدالله برای شرکت در جمع مدافعان حرم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) همان اعضای خانواده باشد که نه تنها مانع رفتنش نشدند بلکه روزی او را برای چنین سفر بزرگی بدرقه کردند تا این مقاومت سهیم باشد. شیخ بهایی در این باره میگوید: عبدالله در خانوادهای بزرگ شد که همه ارادت زیادی به اهل بیت(ع) دارند. چنین خانوادهای هیچگاه مانع رفتن فرزندشان به سوریه نمیشوند و برای ورود به این راه به او نه نمیگویند. مگر بچههایی که زمان جبهه و جنگ در دوران هشت سال دفاع مقدس رفتند، جنگیدند، مرزها را نگه داشتند و بسیاری از آنها به شهادت رسیدند، چگونه بودند؟ پدر و مادرهایشان مانع رفتن و شهادتشان شدند؟ اگر قرار باشد این بچهها نروند، چه کسی می خواهد اسلام را نگه دارد و چه کسی میخواهد سوریه را آزاد کند؟ کشور سوریه هم مسلمان است و باید از این جنگ نجاتش داد.
سربلندی اسلام هدف شهدای مقاومت در همه کشورهای اسلامی است
او با اشاره به شباهت های شهدای مدافع حرم و مقاومت اسلامی با شهدای هشت سال دفاع مقدس میگوید: شهدای دفاع مقدس یا شهدای مدافع حرم و یا دیگر شهدا هیچ فرقی با هم ندارند. راه همه یکی است. همه شهدا در راه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) به شهادت رسیدند. سربلندی اسلام هدف شهدای مقادمت در همه کشورهای اسلامی است. اینها میروند تا اسلام ناب محمدی(ص) پابرجا باشد و به دست صاحب اصلیاش آقا امام زمان(عج) برسد.
شیخ بهایی در انتها با اشاره به آخرین خواستهاش از خواهرزاده شهیدش میگوید: عبدالله چون آسمانی بود راه آسمان را پیدا کرد و رفت و از طریق سوریه به مشوقش یعنی خدا رسید. در معراج شهدا بالای سر جنازه اش با او حرف زدم و به او گفتم: «آن طرف هوایم را داشته باش.» فقط امیدواریم خدا کمک کند تا آن طرف خط، دست روسیاهی چون ما را هم بگیرند. خوش به سعادت این ها و خوش به حال شهدایی که از اسلام دفاع کردند و به شهادت رسیدند. خدا کند که شفاعت ما را هم بکنند.